|
بسم الله الرحمن الرحیم
آن روز
تنها بودی
تنهای تنها
افتاده بر خاک مرزهای خونین ایران
نه آن روز
که آن چند ماه آخر تنها شده بودی
اما با دل خونین
آنقدر تنها که جز خدا دیگر انیس و مونسی برایت نمانده بود
بیمارستان جانبازان نیروهای مسلح یادت هست؟
آن روز که بی خبر آمدم عیادتت
از خوشحالی در پوستت نمی گنجیدی
آن روز از دیدنم خیلی خوشحال شدی
خوشحالیت را تا آن اندازه ندیده بودم
نمیگذاشتند بروی
دلتنگ کودکانت بودی
فاطمه و ریحانه کوچولویت
سخت تر از فضای زندان گونه بیمارستان
رفتار پرسنل بود
و از آن سخت تر اجبار در ماندن
با اصرارت برای رفتن برگه ها را امضا کردم و کردی تا مرخص شوی...
کار خودشان را کردند
ماندی
و من آمدم
دیگر تو را ندیدم
خوشحالیت را مثل آن روز
نارحتی ایت را مثل آن روز
وداعت را مثل آن روز
دیگر هیچوقت ندیدم
تو را هم دیگر ندیدم
حتی روز تشییع جنازه ات
نگذاشتند چهره ملکوتیت را برای آخرین را ببینم و ببویم و ببوسم
تا برای بار آخر با تو وداع کنم
بگویم که با دل من چه کردی
قرارمان این نبود که تنها بروی
باهم مدرسه رفتیم
با هم وارد حوزه علمیه شدیم
اما تو گویا تنهایی را دوست داشتی
قرارمان این نبود برادر
قرار نبود به این زودیها بروی
هنوز غنچه وجود کودکانت منتظر عطر و گرمای مهر پدرانه ات بودند تا باز شکوفه دهند و ببالند
و با این درد خواهم سوخت
یاد آقایت امام حسین (علیه السلام) افتادم
که روز جان دادن، برادر در برش نبود
تنها و بی کس روی خاکهای گرم و سوزان کربلا رهایش کردند
سه روز...
همچون مولایت ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)
تشنه
زخمی
در زیر باران تیر دشمن
شاید در آن لحظات پایانی
در آخرین دمهای دنیایت
خلوت کرده بودی با خدایت با مولایت
چقدر آرزوی شهادت داشتی
نمیدانم در آن چند ساعتی که زخمی در میدان رزم افتاده بودی
انتظار که را داشتی
نه برادری
نه پدری
نه مادری
نه حتی دوستی
افتاده بودی همچون امامت حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)
برای نجات دوستانت رفتی
اما خود جا ماندی
نمیدانم در آن ساعات بر تو چه گذشت
نمیدانم
اما یک چیز را فهمیدم
فهمیدم که بر مولایت امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا چه گذشته است...
السلام علیک یا اباعبدالله